موش و گربه از فرانتس کافگا


موش :
 - افسوس!. دنیا روز به روز تنگ تر می شود. سابق جهان چنان دنگال بود که ترسم می گرفت. دویدوم و دویدم تا دست آخر هنگامی که دیدم از هر نقطه ی افق دیوار هایی سر به آسمان می کشند آسوده خاطر شدم. اما این دیوار های بلند با چنان سرعتی به هم نزدیک می شوند که من از هم اکنون خودم را در آخرِ خط می بینم و تله ای که باید در آن اف...تم پیش چشمم است.

 

- چاره ات در این است که جهتت را عوض کنی.
گربه در حالی که او را می درید چنین گفت.  

 

؛فرانتس کافگا؛

نظرات 2 + ارسال نظر
سپیده دوشنبه 1 شهریور 1389 ساعت 09:03 http://www.aditiya.blogfa.com

تبریک میگم آرمان جان داستانت تو 40 چراغ چاپ شده.چه شماره ایم چاپ شده.تبریک و اینکه خوشحال شدم.

سلام . مرسی .

ولی خودم هنوز ندیدم . یعنی رشت نیومده .
مرسی از خبرت .

سپیده چهارشنبه 3 شهریور 1389 ساعت 13:20 http://www.aditiya.blogfa.com

سلام .خوشحالم که داستانتو دیدی ...راستی اون شعر از من نیست ...تشابه اسمیه.ولی امیدوارم یه بار داستان منم چاپ شه .بازم تبریک.

مرسی عزیز . ببخش از اشتباهم .

حتما میشه . کارای خیلی خوبی داری و به هدفت می رسی .

من هم واقعا فکرشو نمی کردم . :D

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد