من همچون آب هایی که نتوانسته اند
به رود تبدیل شوند ,
من همچون درد هایی که نتوانسته اند
به مرگ تبدیل شوند .
نمی دانم در کدامین پله ی این مسیر درجا زده ام !
پاسخ هایم در میانه راه مانده اند
ویا هنوز به جواب نمی آیند .
شاید و تنها شاید صدای ناله من
به رهگزری برسد .
من هنوز زنده ام .
آرمان.م 16/2/90
سبزی بی پایانی بود
بوته های چای
در روستای من
عطر چای
در مسیر یک رویا
و صدای خنده های زنان چایچین
غنچه ای در دستم
بهار بود .
***
دماغم را از روی لیوان بر می دارم
پنجره را باز می کنم
تا با هوای سرد زمستان
چای بنوشم .
آرمان.م