زیرسیگاری

سرد بود و سایه ای هم وجود نداشت . میز نگاهم می کرد و من به صندلی سختی که رویش نشسته بودم , می اندیشیدم . من هم سخت بودم و حتی امکان شکستنم هم وجود نداشت . او آمد . سیگاری روشن کرد و پاهایش را روی میز گذاشت . خاکستر سیگار را روی سرم ریخت و آهی کشید .

بله , باز هم او آمده بود .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد