"طفلکی ها " "پابلو نرودا "

 این شعر خیلی به دلم نشست . گفتم شاید به دل شما هم بشینه !

 

 

 

"طفلکی ها "        "پابلو نرودا "

چه چیزی لازم است تا در این سیاره
بتوان در آرامش با یکدیگر عشق بازی کرد؟
هر کسی زیر ملافه هایت را میگردد
هر کسی در عشق تو دخالت می کند
چیزهای وحشتناکی می گویند
در باره ی مرد و زنی که
بعد از آن همه با هم گردیدن
همه جور عذاب وجدان
به کاری شگفت دست می زنند
با هم در تختی دراز می کشند
 

از خودم می پرسم
آیا قورباغه ها هم چنین مخفی کارند
یا هر گاه که بخواهند عطسه می زنند
آیا در گوش یکدیگر
در مرداب
از قورباغه های حرامزاده می گویند
و یا از شادی زندگی دوزیستی شان

از خودم می پرسم
آیا پرندگان
پرندگان دشمن را
انگشت نما می کنند؟

آیا گاو های نر
پیش از آنکه در دیدرس همه
با ماده گاوی بیرون روند
با گوساله هاشان می نشینند و غیبت می کنند؟

جاده ها هم چشم دارند
پارک ها     پلیس
هتل ها، میهمانانشان را برانداز می کنند
پنجره ها نام ها را نام می برند
توپ و جوخه ی سربازان در کارند
با مأموریتی برای پایان دادن به عشق
گوشها و آرواره ها همه در کارند
تا آنکه مرد و معشوقش
ناگزیر بر روی دوچرخه ای
شتابزده
به لحظه ی اوج جاری شوند.
  

نظرات 5 + ارسال نظر
اسکندری جمعه 29 مرداد 1389 ساعت 20:38 http://www.1920.blogsky.com

ببینم این بنده خدا پابلو ایرانی بوده؟
یا شایدم از ایران مهاجرت کرده یه زمانی
یا شاید همه جای دنیا سر با عشقت بودن بگیر یگیره
یا شاید پلیسای ایران خیلی قوین و تو دنیا اسم در کردیم
شایدم یکی از این مقامات مسول بهش پول دادن و سفارش دادن که اینجوری شعر بگه تا بگن همه جا گیر بازاره حتی به قورباغه هام گیر می دن

نمی دونم
ولی قشنگ بود

محمد حسینی جمعه 29 مرداد 1389 ساعت 20:39 http://www.medadnevis.blogsky.com

سلام
حق با توی به دلم نشست
این جور شعری میچسبد مخصوصن اگر در ایران زندگی کنی
موفق باشی.

مرسی . آره توی ایرانم و ... .

بانوی موسیقی و گل شنبه 30 مرداد 1389 ساعت 19:17 http:// golbanoojan.blogfa.com

واقعا که من دلم میخواس هر موجود زنده ی دیگری بودم جز این زنی که الان هستم .از دست این همه محدودیت و زیر ذره بین بودن . از این همه قوانین دست و پا گیری که جز به نفع عده ای که بر مسند حکومت ها نشسته اند نیست خسته شدم .

البته که زن بودن شما مشکل نیست .

روز آزادی هم فرا میرسه . البته امیدواریم برسه .:D

سپیده یکشنبه 31 مرداد 1389 ساعت 13:05 http://aditiya.blogfa.com

به دل منم خیلی نشست...خیلی ...

نروداست دیگه .

راستی از این به بعد بیشتر از بزرگان شعر یا داستانک میزارم . تا ببینیم چی پیش میاد ... .

فروزان دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 10:47

در من زندانی ستمگری بود که هیچ گاه به آواز زنجیرش خو نمیکرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد